کسی که هر چه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد، مسرف، ولخرج، برای مثال ملامت کنی گفتش ای باد دست / به یک ره پریشان مکن هر چه هست (سعدی۱ - ۸۲)، تهیدست، دست برباد
کسی که هر چه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد، مسرف، ولخرج، برای مِثال ملامت کنی گفتش ای باد دست / به یک ره پریشان مکن هر چه هست (سعدی۱ - ۸۲)، تهیدست، دست برباد
آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامۀ محلی شوشتر نسخۀ خطی)
آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامۀ محلی شوشتر نسخۀ خطی)
ناتجربه کاری (غیاث اللغات) : نه چون خامکاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. دید آخر ساعد چون نقرۀ خامش رقیب شد خراب از خام دستیهای جانان خانه ام. صائب (از آنندراج). بدست غیر دادی ساعد چون نقرۀخامت بقربان سرت گردم مکن این خام دستیها. مخلص کاشی (ازآنندراج). ، مال بیمصرف خرج کردن. (ازغیاث) ، نارضایتی. (اشتینگاس)
ناتجربه کاری (غیاث اللغات) : نه چون خامکاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. دید آخر ساعد چون نقرۀ خامش رقیب شد خراب از خام دستیهای جانان خانه ام. صائب (از آنندراج). بدست غیر دادی ساعد چون نقرۀخامت بقربان سرت گردم مکن این خام دستیها. مخلص کاشی (ازآنندراج). ، مال بیمصرف خرج کردن. (ازغیاث) ، نارضایتی. (اشتینگاس)
آنکه دست بی حرکت دارد، اشل ّ. شلاّء. اعسم. (یادداشت بخط مؤلف) ، ممسک. بخیل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) : جهان کز آب کرم بحر بود برگردید ز دست بخل تو ای خشک دست تردامن. شریف تبریزی (از آنندراج)
آنکه دست بی حرکت دارد، اَشَل ّ. شَلاّء. اَعسَم. (یادداشت بخط مؤلف) ، ممسک. بخیل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) : جهان کز آب کرم بحر بود برگردید ز دست بخل تو ای خشک دست تردامن. شریف تبریزی (از آنندراج)
خوش پنجه. خوش نواز. آنکه نیکو نوازد. موسیقی نواز خوب: به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب. مسعودسعد. ، آنکه در بازی قمار ورق یا خال مناسب می آورد
خوش پنجه. خوش نواز. آنکه نیکو نوازد. موسیقی نواز خوب: به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب. مسعودسعد. ، آنکه در بازی قمار ورق یا خال مناسب می آورد
خام مشق. ناتجربه کار. (آنندراج). ناآزموده. بی ربط در کار و عمل. بی وقوف. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). غیر ماهر: ماند حیران در آنکه چون سازد نرد با خام دست چون بازد. نظامی. نشاید دید خصم خویش را خرد که نرد از خام دستان کم توان برد. نظامی. خام دستانی که پشت پا بدنیا میزنند در حقیقت دست رد بر زاد عقبی میزنند. امیرخسرو دهلوی (ازآنندراج). که باشد یکی رومی خام دست که با پخته کاران شود هم نشست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ببازم جان که دل خود بیش از آن بود مقامر پخته و من خام دستی. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، تنبل. (اشتینگاس). کاهل. (ناظم الاطباء). خیره دست. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359) : نیاید بکار تو هر خام دست چو هر جا شود قدر نادان پست. میرنظمی (از فرهنگ شعوری). ، وحشی. (اشتینگاس)
خام مشق. ناتجربه کار. (آنندراج). ناآزموده. بی ربط در کار و عمل. بی وقوف. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). غیر ماهر: ماند حیران در آنکه چون سازد نرد با خام دست چون بازد. نظامی. نشاید دید خصم خویش را خرد که نرد از خام دستان کم توان برد. نظامی. خام دستانی که پشت پا بدنیا میزنند در حقیقت دست رد بر زاد عقبی میزنند. امیرخسرو دهلوی (ازآنندراج). که باشد یکی رومی خام دست که با پخته کاران شود هم نشست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ببازم جان که دل خود بیش از آن بود مقامر پخته و من خام دستی. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، تنبل. (اشتینگاس). کاهل. (ناظم الاطباء). خیره دست. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359) : نیاید بکار تو هر خام دست چو هر جا شود قدر نادان پست. میرنظمی (از فرهنگ شعوری). ، وحشی. (اشتینگاس)